بی وطن به مناسبت سالگردناصریا
بی وطن
هرمزگانی دات نت، روزی از ناصر عبدالهی پرسیده شد چرا در وطنِ خودت با گروهِ کامل کنسرت نمی گذاری ، البته که مقصود از وطن ، سرزمین مادری عبدالهی یعنی بندرعباس بود . او در پاسخ گفته بود بخاطر حفظِ آبرویِ بندرعباس ، گروه باید جایی داشته باشد که برای مردم اجرا کند که ندارد ، پس ترجیح می دهم یک تنه جای گروه برای مردمم بنوازم و بخوانم ، این پاسخی بود که عبدالهی در محافل دوستانه می داد و نه در مقابل همه ی مردم ، یادآوری برخی از برگ های تاریخ اگر چه می تواند تلخ باشد اما تاریخ آمده تا ما اشتباهاتمان را احتمالاً تکرار نکنیم ، هنوز صدای آن جوانکانِ پُرشمارِ سکوهای سیمانی شهربازی ِ زرون ، که در آن سالها اصلی ترین محلِ دیدار ِعبدالهی با مخاطبانش بود ، در گوشِ نسلِ من می پیچد ، عبدالهی مورد ِشماتت قرار می گرفت ، از مو و ریشِ نیمِ بلندش ، تا پوشش و شیوه سخن وری اش ، تا این که چرا هنوز به تنهایی می نوازد و می خواند . انگار هنوزِ وطنِ عبدالهی باور نداشت او نماینده ی فرهنگی اش در پایتخت شده و لقبِ مشهورترین خواننده ی پاپ ِایران را یدک می کشد ، اشاره ام به سالهای پررونقِ ٧٧ و ٧٨ است ، عبدالهی پدیده ای بود که می بایست با شناسنامه هرمزگانی اش چند وظیفه را به دوش بکشد ، او نماینده ی تزریقِ اعتماد بِنفس به کالبدِ بی اعتماد ِبنفس و خودکوچک بینِ هرمزگانی بود ، رسانه های فراگیر در همه ابعادش عبدالهی را پوشش می دادند و او آگاهانه از فرصت رسانه برای گفتگو با همشهریانش با گویش مادری بهره می برد ، استفاده حداکثری از تیراژِ بالایِ هفته نامه های مشهور آن دوره تا آنتن رادیو و تلویزیون برای شنیده شدن صدایش در میانِ توده ، این بخشی از پروژه ی شخصیِ عبدالهی برای تغییر ِ تصویرِ عمومی از سرزمین ِ محجور هرمزگان بود . حالا علائم حیاتی هرمزگان فعال شده بود ، هرمزگانی که تا پیش از آن عادت به رفتارهای جاه طلبانه و قرار گرفتن در تیتر اخبار را نداشت حالا یک نفر را به خود می بیند که غیرمتعارف رفتار می کند و هرمزگان هنوز بی باور است ، ماجرای عبدالهی و هندوانه شبِ یلدا را بخاطر آورید .
چند سالی از شهرت عبدالهی می گذشت ، او گمان می برد همچنان باید شماتت ها را به جان بخرد تا تغییر صورت گیرد و او سرانجام پذیرفته شود ، آنقدر که در بک استیج کنسرتش در شهربازی دباغیان، در حالی که تنها نشسته بود از او می پرسند چه شده و او در پاسخ می گوید : پس کِی ما درست می شیم . این سوی ِوطنی اقبالِ عبدالهی بود ، آن سوی دیگر عبدالهی از چُنان مقبولیتی برخوردار شده بود که لقب گران ترین خواننده موسیقی پاپ آن سالها را به او داده بودند و آلبوم هایش به سرعت فروش می رفت و تقاضا برای برگزاری کنسرت به سمت او سرازیر شده بود.ماجرا به همین شکل با اندکی تغییر ادامه یافت تا خبر رسید او از تهران به بندرعباس بازگشته ، چرایی اش را کسی ندانست تا تراژدی مرگ اش فرا رسد ، مرگِ کِشداری که به گمانِ من از همان سالهای پایانی دهه ی هفتاد شروع شد ، درست وقتی عبدالهی فهمید بی وطن است . جایی خوانده م که نوشته بود : به جایی وطن گفته می شود که نه در آنجا متولد شده ایم ، نه بزرگ شده ایم و نه تصمیم بر سکونت در آنجا گرفته ایم ، بلکه آنقدر آنجا بمانیم که مردم بگویند آنجا وطن ماست .
یادداشت : مرتضآ نیک نهاد / هرمزگانی دات نت
عکس : سیاورشن